۱۵ فیلم برتر تاریخ در ژانر سفر در زمان: سفری به ابعاد بیپایان سینما!

هالیوود همواره شیفته مفهوم سفر در زمان بوده است. از سایبورگهای قاتل آیندهگرا گرفته تا موجودات فرازمینی که قادرند همزمان با گذشته و آینده ارتباط برقرار کنند، همواره شاهد فیلمهای جذاب بیشماری در این ژانر بودهایم. اغلب، این فیلمها منطق را فدای هیجان میکنند، به این امید که تماشاگران بیشتر شیفته جلوههای بصری شوند تا نگران تناقضات داستانی. البته گاهی اوقات نیز نویسندگان و کارگردانان بیش از حد به جزئیات علمی میپردازند و با استدلالهای پیچیده خود، مخاطبان را به مرز کما میکشانند.
نگران نباشید؛ ما در میان انبوهی از عناوین به جستجو پرداختیم تا ۱۵ فیلم برتر سفر در زمان را انتخاب کنیم و اطمینان حاصل کنیم که وقت گرانبهای شما با آثاری بیاهمیت تلف نمیشود. عینک آفتابیتان را بردارید، سوار نزدیکترین دلورین یا باجه تلفن شوید و برای یک سفر فوقالعاده به گذشته آماده شوید.
لیست ۱۵ فیلم برتر در ژانر سفر در زمان
۱۵. ماشین زمان (The Time Machine) – ۱۹۶۰
فیلم “ماشین زمان”، که اقتباسی از رمان کوتاه اچ. جی. ولز در سال ۱۸۹۵ است، اثری پیشگام در ژانر سفر در زمان محسوب میشود و راه را برای بسیاری از فیلمهای این فهرست هموار کرده است. گرچه جلوههای بصری آن ممکن است قدیمی به نظر برسند، اما تکنیک عکاسی تایملپس به شکلی مؤثر، گذر زمان را به تصویر میکشد. قهرمان داستان، اچ. جرج ولز (با بازی راد تیلور)، با سفر به آینده، شاهد فرسایش ساختمانها و چرخه ساختوساز و تخریب در اطراف خود است. او از دل جنگها عبور میکند و در نهایت به زمانی دور میرسد که تحت سلطه موجودات خزنده و هولناکی به نام مورلاکها قرار دارد.
در این مرحله، فیلم بیشتر به مجموعهای از صحنههای فرار تبدیل میشود و جادوی آغازین خود را تا حدودی از دست میدهد. با این وجود، کارگردان جرج پال روند داستانی را به خوبی پیش میبرد و گهگاه به مضامین عمیقی در مورد ماهیت وجود انسان و شکنندگی نژاد بشر میپردازد. این فیلم هرچند بینقص نیست، اما به دلیل پیشگامی در ژانر خود، شایسته ستایش است.
۱۴. درباره زمان (About Time) – ۲۰۱۳
تصور کنید کارگردان آثاری چون “عشق در واقع” (Love Actually) و “چهار عروسی و یک تشییع جنازه” (Four Weddings and a Funeral) به سراغ ایده سفر در زمان میرود. نتیجه “درباره زمان” است؛ یک درام شیرین و دلنشین که دامنال گلیسون در نقش تیم، جوانی با توانایی سفر به گذشته و آینده برای تغییر آنها، در آن به ایفای نقش میپردازد. نویسنده و کارگردان، ریچارد کرتیس، از این مفهوم برای روایت داستانی عمیق درباره عشق و فداکاری بهره میگیرد؛ داستانی که در آن تیم به اهمیت زندگی در لحظه و پذیرش چالشها و نقایص زندگی پی میبرد.
تواناییهای تیم بیهزینه نیستند. هر تغییری که او در گذشته ایجاد میکند، عواقبی در پی دارد. در یکی از صحنهها، او به گذشته بازمیگردد تا خواهرش (لیدیا ویلسون) را از ملاقات با مردی خشن بازدارد. اما با بازگشت به زمان حال، فرزندانش به کلی تغییر کردهاند. بعدها، او و همسرش مری (ریچل مکآدامز) تصمیم به داشتن فرزند دیگری میگیرند، که این تصمیم مانع از ملاقات او با پدر فقیدش (بیل نای) در گذشته میشود. تمامی این اتفاقات، اگرچه بسیار احساسی و بیپرده عاطفی هستند، اما به شکلی شگفتانگیز عمیقاند و هرگز انتزاعی به نظر نمیرسند.
“درباره زمان” گوهری نادیدهگرفته شده در سینماست، حتی با وجود صحنهای که گلیسون معتقد بود باید حذف میشد.
۱۳. مردان ایکس: روزهای گذشته آینده (X-Men: Days of Future Past) – ۲۰۱۴
هفتمین و شاید بتوان گفت بهترین فیلم از مجموعه مردان ایکس (حتی با احتساب فیلمهای ولورین)، “مردان ایکس: روزهای گذشته آینده” ساخته برایان سینگر است. این فیلم، داستان محبوب سال ۱۹۸۱ کریس کلرمونت و جان بایرن را برای صفحه سینما اقتباس کرده است.
نتیجه، به گفته راس فیشر از /Film، “انفجاری فشرده از اکشن جهشیافتهها” است. خلاصه داستان این است که آینده، منطقهای جنگزده است که توسط سنتینلها – رباتهایی که برای شکار و کشتن جهشیافتهها طراحی شدهاند – ویران شده است. گروهی از مردان ایکس بازمانده، شامل مگنیتو (یان مککلن) و پروفسور چارلز خاویر (پاتریک استوارت)، برنامهای برای فرستادن ولورین (هیو جکمن) به سال ۱۹۷۳ طراحی میکنند. هدف این است که با همکاری نسخههای جوانتر خودشان، با بازی جیمز مکآووی و مایکل فاسبندر (که از فیلم “مردان ایکس: کلاس اول” بازگشتهاند)، از وقوع جنگ آینده جلوگیری کنند. کلید پیروزی حول ترور یک دانشمند برجسته (پیتر دینکلیج) توسط میستیک (جنیفر لارنس) میچرخد که منجر به فعال شدن برنامه سنتینل میشود. البته، قهرمانان ما باید از یک حمله عظیم سنتینل در آینده نیز جان سالم به در ببرند… این تنها یک روز عادی دیگر در دنیای مردان ایکس است.
این فیلم، جسورانه، پیچیده و به طرز شوکآوری خشن است و یک ضیافت بصری محسوب میشود که از مفهوم “ترمیناتور” گونه خود نهایت بهره را میبرد، حتی اگر هرگز به سطح فرنچایز جیمز کامرون نرسد.
۱۲. دژا وو (Déjà Vu) – ۲۰۰۶
تونی اسکات و دنزل واشینگتن در سال ۲۰۰۶ در فیلم مهیج “دژا وو” همکاری کردند. این اثر، داستان یک مأمور ویژه ATF (با بازی واشینگتن) را روایت میکند که با استفاده از سفر در زمان، تلاش میکند از منفجر شدن یک کشتی توسط فردی دیوانه (با بازی جیم کاویزل) جلوگیری کند. همانند سایر آثار اسکات، سبک بصری متمایز او به فیلمنامهای استاندارد جان میبخشد و نتیجه، یک فیلم اکشن سرگرمکننده، هرچند نه چندان عمیق، است که با بازی قدرتمند واشینگتن استحکام مییابد.
در جریان جشن ماردی گرا در نیواورلئان امروزی، انفجار بمبی در یک کشتی منجر به کشته شدن بیش از ۵۰۰ نفر از سربازان نیروی دریایی ایالات متحده و خانوادههایشان میشود. مأمور داگ کارلین با حضور در صحنه، متوجه جزئیاتی غیرمنطقی میشود، به ویژه اینکه اثر انگشت خودش در سراسر محل جرم یافت شده است.
در نهایت، داگ با واحدی دولتی آشنا میشود که از فناوری پیشرفته برای مشاهده و برقراری ارتباط با گذشته استفاده میکند. قهرمان داستان به گذشته سفر میکند تا حمله را خنثی کند، اما در کمال تعجب متوجه میشود که اقداماتش ناخواسته باعث میشود رویداد دقیقاً همانطور که پیشبینی میشد، رخ دهد. آیا داگ میتواند گذشته را تغییر دهد و آینده را نجات بخشد؟
“دژا وو” به ایدههای بزرگ میپردازد و در ابتدا به فرضیه سفر در زمان حلقه بسته وفادار میماند، اما در نهایت، این مفهوم بلندپروازانه را فدای یک پایان خوش میکند. با این حال، اسکات همچنان اثری سرگرمکننده و فرار از واقعیت را برای تماشاگران به ارمغان میآورد، به شرط آنکه بیش از حد به پیچیدگیهای آن نیندیشند.
۱۱. لوپر (Looper) – ۲۰۱۲
فیلم علمی-تخیلی “لوپر” محصول سال ۲۰۱۲، با هنرنمایی جوزف گوردون-لویت، بروس ویلیس، و امیلی بلانت، داستان جو (با بازی گوردون-لویت) را روایت میکند؛ جو یک قاتل حرفهای برای یک سندیکای تبهکار است. پیچیدگی داستان در این است که قربانیان او از آینده به گذشته فرستاده میشوند.
مشکلات زمانی آغاز میشود که نسخه آینده جو (با بازی ویلیس) ظاهر شده و به دنبال “بارانساز” (یا دقیقتر، نسخه جوانتر بارانساز) میگردد. در آینده، “بارانساز” همسر جو را به قتل میرساند و همین امر جو را وادار میکند تا به گذشته سفر کند و رئیس جنایتکار را در دوران کودکیاش از بین ببرد. اکنون، جوی جوان باید نسخه مسنتر خود را نابود کند یا سرنوشت خویش را تغییر دهد.
همانطور که یکی از شخصیتها در فیلم میگوید: “نمیخواهم درباره سفر در زمان صحبت کنم، چون اگر شروع کنیم، تمام روز اینجا خواهیم بود و با نیها نمودار میکشیم.” بنابراین، توصیه میشود بیش از حد به طرح پیچیده فیلم فکر نکنید. در عوض، بنشینید و از یک داستان علمی-تخیلی اصیل با پیچشهای داستانی کافی که ذهن شما را به چالش میکشد، لذت ببرید.
۱۰. ۱۲ میمون (12 Monkeys) – ۱۹۹۵
شاید تاریکترین اثر در این فهرست، فیلم “۱۲ میمون” ساخته تری گیلیام باشد. این فیلم کمتر به سفر در زمان میپردازد و بیشتر به عنوان تفسیری تلخ بر خطرات فناوری و اطلاعات و سوءاستفاده و کجفهمی از این ابزارها عمل میکند.
بروس ویلیس در نقش جیمز کول، زندانیای ایفای نقش میکند که در آیندهای دیستوپیایی، ویرانشده توسط یک ویروس کشنده، زندگی میکند. به طور تصادفی، گروهی از دانشمندان کول را برای سفر به گذشته، یعنی سال ۱۹۹۶، انتخاب میکنند، اما او به اشتباه در سال ۱۹۹۰ ظاهر میشود. در آنجا، با یک بیمار روانی به نام جفری گواینز (با بازی برد پیت) آشنا میشود که با ویروس ارتباط دارد. کول در طول زمان به عقب و جلو حرکت میکند و حتی برای نجات بشریت تا جنگ جهانی اول پیش میرود، اما هر قدم او را بیشتر به سوی نابودی سوق میدهد تا رستگاری، و در نهایت به سرنوشتی تاریک و پیچیده ختم میشود.
این فیلم مهیج و تاریک، با حضور مادلین استو و کریستوفر پلامر، از نظر بصری حرفهای زیادی برای گفتن دارد، اما ممکن است برای تماشاگران عادی بیش از حد ناامیدکننده باشد. گیلیام هر صحنه را با شور و حرارتی دیوانهوار فیلمبرداری میکند که تجربهای گیرا را تضمین میکند، در حالی که بازیگران برجسته، به ویژه پیت، دیالوگها را به طرز ماهرانهای اجرا میکنند. “۱۲ میمون” اثری عجیب، غریب و تاریکتر از نیمهشب است، اما در عین حال نوآورانه، جذاب و تحریکآمیز بوده و در زمره بهترین آثار گیلیام قرار میگیرد.
۹. ماجراجویی عالی بیل و تد (Bill & Ted’s Excellent Adventure) – ۱۹۸۹
با لحنی سبکتر، به کمدی سال ۱۹۸۹ “ماجراجویی عالی بیل و تد” میرسیم؛ یک ماجراجویی دلپذیر درباره دو رفیق که از یک ماشین زمان – در این مورد، یک باجه تلفن جادویی – برای سفر به گذشته استفاده میکنند تا درباره تاریخ بیشتر بیاموزند و در یک امتحان مدرسه موفق شوند. این اثر شاد و پرهیجان با بازی کیانو ریوز جوان، الکس وینتر و جورج کارلین فقید و بزرگ، دو دنباله داشت و به لطف دوتایی دوستداشتنی، نگاه خلاقانه به سفر در زمان، شوخطبعی عجیب و غریب و موسیقی متن پرشور خود، در گذر زمان ماندگار شده است.
بیل (وینتر) و تد (ریوز) دانشآموزان دبیرستانی معمولی هستند که عشقشان به راک اند رول اغلب به ضرر تکالیفشان تمام میشود. با این حال، بدون اطلاع این دو، یک جامعه آرمانشهری در آینده آنها را به عنوان دو بزرگ میپرستد و سفیری را به گذشته میفرستد تا اطمینان حاصل کند که آنها در درس تاریخ موفق میشوند و سرنوشت خود را محقق میکنند.
بیل و تد ناگهان به یک ماجراجویی عالی کشیده میشوند که در آن با شخصیتهای تاریخی مانند ناپلئون (تری کمیلری)، بیلی د کید (دن شور) و آبراهام لینکلن (رابرت وی. بارون) روبرو میشوند و در این فرآیند چیزهای بیشتری درباره خودشان میآموزند. حتی دنبالههای این اثر کلاسیک را نیز میتوان جواهرات نادیدهگرفته شده در ژانر سفر در زمان دانست.
۸. لبه فردا (Edge of Tomorrow) – ۲۰۱۴
بر اساس رمان ژاپنی “تمام آنچه نیاز داری کشتن است” (All You Need is Kill)، فیلم “لبه فردا” ساخته داگ لیمان، داستان سرگرد ویلیام کیج (تام کروز) را دنبال میکند، یک افسر روابط عمومی بزدل که اقداماتش او را به خط مقدم نبرد نهایی جهان علیه نژادی بیگانه به نام “میمیکها” میکشاند.
همانطور که انتظار میرود، اولین درگیری او در نبرد به مرگش منجر میشود. با این حال، کیج به نحوی توانایی بیگانگان را برای بازنشانی زمان به ارث میبرد و باید بارها و بارها همان روز را از سر بگذراند تا راهی برای پیروزی در جنگ پیدا کند. کیج با همکاری گروهبان سرسخت ریتا وراتاسکی (امیلی بلانت)، بر ترسهای خود غلبه میکند و به یک سرباز ورزیده تبدیل میشود، و فقط مسئله زمان است که او با “اومگا” (Mimic Omega) مرگبار روبرو شود و این چرخه را برای همیشه متوقف کند.
پر اکشن اما به طرز شگفتانگیزی خندهدار، “لبه فردا” کمال یک فیلم تابستانی است؛ هوشمندانه، فشرده و لذتبخش. حالا، آیا میتوانیم یک دنباله داشته باشیم؟
۷. بدو لولا بدو (Run Lola Run) – ۱۹۹۸
این اثر شیک از کارگردان تام تیکور، به معنای واقعی کلمه یک فیلم سفر در زمان نیست. در عوض، “بدو لولا بدو” تأثیراتی را که اقدامات یک فرد میتواند بر افراد مختلف داشته باشد، بررسی میکند. هنگامی که یک دلال به نام مانی (موریتس بلایبتو) ۱۰۰,۰۰۰ دلار نقدینگی را از دست میدهد، این وظیفه دوستدخترش لولا (فرانکا پوتنته) است که راهی برای به دست آوردن پول قبل از اتمام زمان پیدا کند. اولین تلاش او به مرگش منجر میشود، که باعث میشود روز دوباره آغاز شود و به او فرصتی دیگر برای انجام کار بدهد. هر بار تلاش، تغییرات غیرمنتظرهای را برای لولا و اطرافیانش، از جمله پدرش (هربرت کناپ) و رهگذران، به ارمغان میآورد.
این شاهکار کمبودجه با سرعت بالا و موسیقی متنی پرانرژی، از هر چیزی، از جمله انیمیشن، تدوین ماهرانه و عکاسی سیاهوسفید، برای روایت داستان وحشی خود استفاده میکند و تنها گهگاه به تماشاگران اجازه میدهد نفس بکشند. “بدو لولا بدو” نمونه بارز خلاقیت و دیدگاهی است که نتایج جادویی تولید میکند.
۶. هری پاتر و زندانی آزکابان (Harry Potter and the Prisoner of Azkaban) – ۲۰۰۴
پس از دو اثر تقریباً بیروح از کریس کلمبوس، کارگردان آلفونسو کوارون وارد صحنه شد و سرانجام با سومین قسمت، “هری پاتر و زندانی آزکابان”، فیلمی را که طرفداران هری پاتر آرزویش را داشتند، به تصویر کشید. درست مانند رمان فوقالعاده جی.کی. رولینگ، این داستان تاریک، عجیب و غریب و به طرز غیرمعمولی ابری، فرنچایز را به قلمروی بالغتری هدایت کرد و ریسکها را برای قهرمانان کوچک ما بالا برد، در حالی که دنیای جادوگری را به روشهای منحصر به فردی گسترش داد.
علاوه بر این، “آزکابان” از سفر در زمان به طور قابل توجهی در پرده سوم خود استفاده میکند، زیرا هری (دنیل ردکلیف) و هرماینی (اما واتسون) زمان را به عقب برمیگردانند تا موجودی جادویی به نام باکبیک را از مرگ حتمی نجات دهند.
کوارون با نشان دادن همان رویداد از دو دیدگاه مختلف و خلق سناریوهایی که در آنها گذشته، آینده را تغییر میدهد و بالعکس، به طرز لذتبخشی عمل میکند. هری در نقطهای از فیلم یک طلسم قدرتمند را اجرا میکند، اما تنها پس از دیدن خود آیندهاش که قبلاً این کار را انجام داده است. او فریاد میزند: “این بار میدانستم که میتوانم انجامش دهم، چون خب، قبلاً انجامش داده بودم.” آیا سرتان هنوز درد نگرفته است؟
۵. ورود (Arrival) – ۲۰۱۶
“ورود” از آن دسته فیلمهای “علمی-تخیلی روشنفکرانه” است که ذهن شما را به چالش میکشد. این درام علمی-تخیلی محصول سال ۲۰۱۶ به کارگردانی فیلمساز تحسینشده دنیس ویلنوو، با بازی امی آدامز در نقش دکتر لوئیز بنکس، استاد زبانشناسی است که وظیفه دارد نحوه برقراری ارتباط با بیگانگانی را که در سراسر جهان مستقر شدهاند، کشف کند. این شامل رمزگشایی یک زبان فرازمینی است، همه اینها برای تعیین اینکه آیا اهداف آنها دوستانه است یا شیطانی.
این اقتباس نوآورانه و پیچیده از داستان “داستان زندگی تو” (Story of Your Life) تد چیانگ، با بازی مشترک جرمی رنر، بر این ایده تکیه دارد که گذشته میتواند آینده را شکل دهد و بالعکس.
به عنوان مثال، موقعیتهای خاصی که لوئیز با آنها روبرو میشود، به خاطراتی از لحظاتی نیاز دارند که سالها بعد اتفاق خواهند افتاد. برای بیگانگان در “ورود”، زمان یک حلقه بیپایان است که هیچ آغاز، میانه یا پایانی ندارد و به صورت هماهنگ عمل میکند. بنابراین، وقتی لوئیز برای حل مشکلی در زمان حال به دادهای خاص نیاز دارد، از اطلاعاتی که در یک گفتگوی آینده به دست آورده است، استفاده میکند. متوجه شدید؟
حتی اگر نتوانید مفاهیم پیچیده و ذهنفراز فیلم را کاملاً درک کنید، “ورود” همچنان به عنوان یک نمونه عالی از علمی-تخیلی عمل میکند، که شامل بازیهای درخشان، فیلمبرداری باورنکردنی و موسیقی متن قدرتمند از یوهان یوهانسون است.
۴. روز موشخرما (Groundhog Day) – ۱۹۹۳
یک کمدی دیگر، “روز موشخرما” ساخته هارولد رمیس، در ابتدا به عنوان بستری دیگر برای بیل مری آغاز میشود تا تمایل خود را به تکگوییهای طعنهآمیز نشان دهد، اما به سرعت به یک مطالعه شخصیتی تأملبرانگیز و حتی قدرتمند تبدیل میشود که بر حول محور تلاش مردی برای زندگی کردن یک روز عالی متمرکز است. نگران نباشید؛ همچنان بسیار سرگرمکننده است. با این حال، رمیس و همکار نویسندهاش، دنی روبین، عمیقتر از انتظار کاوش میکنند و به مضامین فلسفی درباره زندگی، عشق و جستجوی خوشبختی میپردازند.
مری در نقش فیل کانرز، هواشناس خسته و تحت فشار، بازی میکند که مجبور است جشنهای روز موشخرما را در پانکساتانی، پنسیلوانیا پوشش دهد. پس از انجام وظیفهاش به همراه تهیهکنندهاش ریتا هنسون (اندی مکداول دلنشین)، فیل به خواب میرود و صبح روز بعد به همان روز قبلی از خواب بیدار میشود، و سپس صبح روز بعد، و باز هم صبح روز بعد….
فیل که در یک حلقه ابدی گیر افتاده است، ابتدا از قدرت خود سوءاستفاده میکند اما به آرامی قدردانی از زندگی را در خود پرورش میدهد. او پیانو یاد میگیرد، به مجسمهسازی با یخ مشغول میشود و زبانهای مختلف را میآموزد، در حالی که سعی میکند به ریتا ثابت کند که آن مرد بدجنسی که او فکر میکند، نیست.
به لطف بازی جذاب مری، “روز موشخرما” هم به عنوان یک کمدی رمانتیک سبک و هم به عنوان یک تمثیل مدرن با معنویت عمیق عمل میکند. مفهوم هوشمندانه آن بارها تقلید شده است، اما هرگز به این تیزی نبوده است. این یک کلاسیک واقعی است.
۳. میانستارهای (Interstellar) – ۲۰۱۴
پس از اتمام سهگانه شوالیه تاریکی، کارگردان کریستوفر نولان برای فیلم “میانستارهای” به فضا پرتاب شد، یک ماجراجویی علمی-تخیلی که با زمان به روشهای جدید و هیجانانگیزی بازی میکند.
خواه بحث اتساع زمان در سیارهای باشد که هر ۱.۵ ثانیه آن معادل یک روز روی زمین است، یا سکانس به یادماندنیای که در آن کوپر (متیو مککانهی) از طریق یک تسرکت (Tesseract) با دخترش (مکنزی فوی/جسیکا چستین) از آینده ارتباط برقرار میکند، نولان موفق میشود مفاهیمی ذهنپرور را طراحی کند که برای درک کامل به چندین بار تماشا نیاز دارند.
داستان فیلم، کوپر، خلبان سابق ناسا را دنبال میکند که به یک مأموریت فضایی میپیوندد تا سیاره جدیدی را برای ساکنان زمینی که در حال مرگ است، پیدا کند. گزینههای متعددی وجود دارد، و گروه قهرمان ما، با منابع محدود، باید بین پیروی از استدلال علمی یا اعتماد به شهود احساسی خود برای تعیین مسیر صحیح اقدام، یکی را انتخاب کنند.
در نهایت، همه چیز به ارتباط قدرتمند کوپر با دخترش و موجودات مرموزی که ممکن است در آینده با او ارتباط برقرار کنند، بازمیگردد؛ داستانی که به وضوح با مخاطبان طنینانداز میشود، همانطور که موفقیت گیشه در اکران مجدد فیلم در دهمین سالگرد آن گواه این مدعاست.
۲. ترمیناتور ۲: روز داوری (Terminator 2: Judgment Day) – ۱۹۹۱
میتوانید “ترمیناتور” یا “ترمیناتور ۲: روز داوری” را در این رتبه قرار دهید، زیرا هر دو نمونهای کلاسیک از سینمای سفر در زمان هستند.
آرنولد شوارتزنگر در نقش یک T-800 بازبرنامهریزیشده و خیرخواه بازمیگردد که به سال ۱۹۹۱ فرستاده شده تا جان کانر جوان (ادوارد فرلانگ) – رهبر آینده مقاومت انسانی – را از دست T-1000 بیرحم و دگردیس (رابرت پاتریک) محافظت کند. T-800 و جان با همکاری سارا کانر (لیندا همیلتون)، که اکنون یک جنگجوی سرسخت است، باید راهی برای نجات بشریت با جلوگیری از هولوکاست هستهای “روز داوری” پیدا کنند.
۱. بازگشت به آینده (Back to the Future) – ۱۹۸۵
به راحتی یکی از برترین فیلمهای سفر در زمان تاریخ، “بازگشت به آینده” ساخته رابرت زمکیس، داستان مارتی مکفلای (مایکل جی. فاکس)، یک نوجوان دهه ۸۰ را دنبال میکند که به طور تصادفی در یک دلورین مسافر زمان به سال ۱۹۵۵ منتقل میشود. او که در گذشته گیر افتاده و با یک دانشمند عجیب و غریب (کریستوفر لوید) همکاری میکند، باید اطمینان حاصل کند که والدینش (لیا تامپسون و کریسپین گلاور) عاشق یکدیگر میشوند تا آینده خود را تضمین کند.
این اثر که محصول استیون اسپیلبرگ است، دلنشین، سرگرمکننده و هیجانانگیز است؛ هرچند از نظر منطق علمی کم میآورد، اما با یک فیلمنامه قوی، شخصیتهای دوستداشتنی و صحنههای نمادین، کاستیهای علمی خود را جبران میکند.
هنگامی که مارتی از گذشته بازمیگردد، والدینش هنوز در همان خانه زندگی میکنند و همان سه فرزند را دارند، اما وضعیت آنها بسیار بهتر از قبل است. والدین مارتی مقدر شدهاند که با هم باشند. دنیای اطراف آنها میتواند تغییر کند و حتی خودشان نیز ممکن است تغییر کنند، اما مانند دو آهنربا که به سوی یکدیگر کشیده میشوند، عشق آنها اجتنابناپذیر است – پیوندی که فراتر از خود زمان است.
آیا شما فیلم سفر در زمان دیگری را در ذهن دارید که به نظر شما باید در این لیست قرار میگرفت؟