
با اینکه کشتی کج حرفهای تا حدی به بازیگری متکی است، اما مسیر تبدیل کشتیگیران به بازیگران سینما برای اغلب آنها چندان هموار نبوده است. هالک هوگان معمولاً نمیتوانست از لحن اغراقآمیز و فریادزدن برای یک استادیوم کامل فاصله بگیرد و رادی پایپر هم اگرچه با فیلم «They Live» ساخته جان کارپنتر به موفقیتهایی رسید، اما بخش زیادی از این موفقیت را مدیون علاقه شخصی کارگردان به دنیای کشتی کج بود.
در دهه ۹۰ میلادی، کشتی حرفهای وارد دورهای تازه شد که به «عصر اتیتود» یا Monday Night Wars شهرت دارد؛ دورهای با مضامین بزرگسالانهتر و واقعگرایانهتر که به همان اندازه مبارزات داخل رینگ، بر روایتهای پشتصحنه و داستانپردازی تکیه داشت. این تحول، به نسل جدیدی از اجراکنندگان چندبعدی نیاز داشت و در این میان، هیچکس به اندازه دواین جانسون ملقب به راک درخشان ظاهر نشد.
جذابیت کاریزماتیک راک، چه در نقش قهرمان و چه ضدقهرمان، باعث شد وینس مکمن، مدیر WWE، پتانسیل ورود جدی این مجموعه به هالیوود را در او ببیند. همین نگاه، به شکلگیری WWE Studios (که آن زمان با نام WWF Films شناخته میشد) انجامید؛ استودیویی که با فیلم «The Scorpion King» آغاز به کار کرد، اثری که از نقش کوتاه جانسون در دنباله پرهزینه «The Mummy Returns» منشعب شده بود.
مدتی نگذشت که دواین جانسون از چارچوب WWE فراتر رفت و به یک ستاره تمامعیار هالیوود (A-list) تبدیل شد؛ در حالی که شرکت سابقش عمدتاً به تولید آثار مستقیم برای بازار خانگی روی آورد. برخلاف هوگان و پایپر، جانسون بهعنوان یک بازیگر جدی در هالیوود پذیرفته شد و همین مسیر را برای دیگر استعدادهای برخاسته از WWE، مانند دیو باتیستا، هموار کرد.
در ادامه، ۱۰ فیلم برتر دواین جانسون را رتبهبندی کردهایم؛ هرچند برخی آثار قابلتوجه که او تنها حضور کوتاهی در آنها داشته، از این فهرست کنار گذاشته شدهاند، چرا که بررسی آنها خود میتواند فهرستی جداگانه باشد.
۱۰. The Scorpion King (پادشاه عقرب)
اولین حضور سینمایی پرسروصداي دواین جانسون در نقش «پادشاه عقرب» در فیلم «The Mummy Returns» چندان درخشان از آب درنیامد؛ حضوری کوتاه که با جلوههای ویژه ضعیف و یک هیولای کامپیوتری نهچندان موفق به پایان رسید. با این حال، همان نقش کوتاه زمینهساز ساخت یک فیلم مستقل شد؛ اثری که جانسون برای نخستینبار توانست کاریزمای واقعی خود مقابل دوربین را به مخاطبان سینما نشان دهد.
در آن زمان، وینس مکمن، مدیر WWE، همچنان نفوذ زیادی بر مسیر حرفهای جانسون داشت و نتیجه، یک فیلم فانتزی–اکشن بود که دقیقاً برای همان مخاطبان نوجوان و جوانی ساخته شد که میلیونها تیشرت، عینک آفتابی و ماکتهای «گاو برهما»ی راک را میخریدند. فیلم اگرچه از فانتزی اغراقآمیز فاصله میگیرد، اما با صحنههای مبارزه قابلباور، جانسون را مقابل حریفی عظیمالجثه با بازی مایکل کلارک دانکن قرار میدهد.
داستان، مطابق الگوهای کمیکبوکی و کشتیکج، در نهایت به اتحاد این دو در برابر شرور اصلی (با بازی استیون برند) ختم میشود. جانسون تنها یکبار از حرکت معروف «ابروی مردم» استفاده میکند و برخلاف انتظار، صرفاً نسخه سینمایی شخصیت کشتیکج خود نیست. هرچند دقت تاریخی اولویت فیلم نیست، اما روایت داستان جدی گرفته میشود و شوخیها نیز در چارچوب شخصیت باقی میمانند. «پادشاه عقرب» عملاً مسیر آینده جانسون را مشخص کرد: یک اکشنفیگور زنده که همانقدر خوب حرف میزند که مشت میزند.
۹. Pain & Gain (درد و سود)
در این فیلم، مارک والبرگ و دواین جانسون عمداً احمقتر و خشنتر از همیشه ظاهر میشوند. جانسون در نقش «پل دویل»، یک معتاد توبهکرده، همجنسگراهراس و کلاهبردار ناتوان، تصویری کاملاً متفاوت از چهره همیشگی خود ارائه میدهد. تماشاگر مدام از خود میپرسد: آیا قرار است این شخصیتها دوستداشتنی باشند؟ آیا خود فیلمساز آنها را دوست دارد؟
نکته مهم اینجاست که حتی اگر فیلم را دوست نداشته باشید، نمیتوان انکار کرد که این نقش یکی از جسورانهترین و متفاوتترین بازیهای جانسون است. او همواره در نقش شخصیتهای ناقص و خاکستری بهتر عمل کرده، اما اغلب به سمت نقشهای بیعیبونقص کشیده شده است. در «Pain & Gain» جانسون تا حد ممکن از خودشیفتگی ستارهای فاصله میگیرد.
هرچند فیلم از نظر دقت تاریخی چندان وفادار به واقعیت نیست، موضوعی که با سبک همیشگی مایکل بی همخوانی دارد، اما برای او احترام منتقدان بیشتری از آثار قبلیاش به همراه آورد. جالب اینکه جانسون پس از این فیلم عملاً دیگر نقش منفی ایفا نکرد و حتی ضدقهرمان «Black Adam» هم در این دسته قرار نمیگیرد.
۸. Rampage (رمپیج)
دواین جانسون پس از حضور ناموفق در اقتباس سینمایی «Doom»، با «Rampage» تا حد زیادی این شکست را جبران کرد. فیلمی که او را در کنار یک گوریل غولپیکر، یک خزنده عظیم و یک گرگ–خفاش غولآسا قرار میدهد. این اثر به کارگردانی برد پیتون، از همکاران ثابت جانسون، ساخته شد و عملاً وفاداری چندانی به داستان بازی آرکیدی سال ۱۹۸۶ ندارد.
در نسخه سینمایی، «جورج» گوریل داستان شخصیتی مثبت و دوستداشتنی است که بر اثر شرایط به تهدیدی بزرگ تبدیل میشود؛ در حالی که دو هیولای دیگر نقش شروران مطلق را دارند. جانسون در نقش یک نخبه سابق نیروهای ویژه و متخصص نخستیسانان ظاهر میشود؛ ترکیبی اغراقآمیز اما کاملاً مناسب ستارههای اکشن عضلانی.
ماموریت او محافظت از جورج، کاهش خسارتها و بازگرداندن این گوریل عظیم به حالت عادی است؛ کاری که بهمراتب بهتر از تلاشهای جف بریجز در «King Kong» سال ۱۹۷۶ از آب درمیآید. حضور نائومی هریس در نقش یک ژنتیکدان و جفری دین مورگان در قالب ضدقهرمانی مرموز، به جذابیت فیلم میافزاید.
با وجود شخصیتپردازی نهچندان متعارف مالین آکرمن در نقش منفی، ترکیب بازیگران مکملی مانند جو مانگنیلو، جک کواید و مارلی شلتون، «Rampage» را به اثری سرگرمکننده تبدیل کرده است؛ فیلمی که اگرچه همچنان یک اکشن عامهپسند است، اما نسخهای خوشساخت و چشمنواز از همین جنس سینما به شمار میرود.
۷. اطلاعات مرکزی (Central Intelligence)
دواین جانسون و کوین هارت چندین کمدی معمولی با همکاری یکدیگر و شرکای دیگر ساختهاند، اما «اطلاعات مرکزی» از بقیه متمایز است چون به کشتیگیر سابق که حالا بازیگر شده، یک شخصیت واقعی برای ایفای نقش میدهد. هارت نقش کالوین جوینر، یک ورزشکار سابق دبیرستان، را بازی میکند و جانسون نقش رابی ویردیچت، یک نابغه سابق چاق، را دارد. وقتی این دو دههها بعد دوباره همدیگر را میبینند، رابی حالا مأمور سیا است که به کمک دوست قدیمیاش نیاز دارد… یا شاید هم از مسیر درست خارج شده و در حال بازی دادن کالوین است.
آنچه این کمدی با ایدهی بزرگ را برجسته میکند، نحوه بازی جانسون است؛ با اینکه هرگز در زندگیاش «پسر چاق» نبوده، توانسته حس ناامنی سرکوبشده آن دوران را به تصویر بکشد.
او ممکن است حالا شبیه خفنترین و خطرناکترین آدم دنیا باشد، اما هنوز در سطحی، ناامن است، از طرد شدن مخفیانه میترسد و سعی میکند آن را پنهان کند. این باعث میشود تعامل بین دو ستاره بیش از یک داینامیک معمولی «پسر بزرگ – پسر کوچک» باشد؛ ما باور میکنیم که کالوین میتواند رابی را به شکل استعاری کوچک کند، حتی اگر کوتاه باشد، و رابی جذاب هم میتواند نیازمند توجه باشد.
در تئاتر کلاسیک یونان، کمدی درباره ضعفهایی است که خدایان را انسانیتر میکند، بنابراین وقتی شخصیتی عظیم مثل جانسون این ضعفها را نشان میدهد، نتیجه ارزشمند است.
۶. سریع و خشن ۷ (Furious 7)
«سریع و خشن ۵» که لوک هابز دواین جانسون را به فرنچایز «سریع و خشن» آورد، اغلب مورد علاقه طرفداران است، اما صادقانه بگوییم: اولین مبارزه طولانی و پرهیاهوی جانسون با وین دیزل (دومینیک تورتو) کوتاه و بیش از حد ویرایش شده است و نقشه سرقت اصلی کمتر از مسابقات معمول جذاب است. «سریع و خشن ۷» که جیسون استاتهام، جیمون هوسو و روندا روزی را به عنوان شرور معرفی کرد، جایی بود که جانسون واقعاً جایگاه خود را در فرنچایز پیدا کرد.
در بهترین صحنهاش در کل سری، هابز آماده میشود تا اتاق بیمارستانش را ترک کند و دوباره وارد ماجرا شود؛ آنقدر بازویش را منقبض میکند که گچ از دیوار میافتد و سپس با شلیک یک کیسه بمب، یک هلیکوپتر را منفجر میکند. این نوع از ماجراجویی اغراقآمیز باعث میشود فیلمها فقط برای طرفداران پرشور تستوسترون جذاب نباشد.
علاوه بر این، در این فیلم خودروها از یکی از برجهای اتحاد ابوظبی به برج دیگر پرش میکنند، لتّی (میچل رودریگز) حافظهاش را بازیابی میکند، هابز با دکارد شاو (استاتهام) مبارزه میکند و تراژیکتر از همه، برایان اوکانر (پل واکر) خداحافظی میکند. بازیگر در یک تصادف غیرمرتبط جان خود را از دست داد، اما شخصیتش با استفاده از جلوههای دیجیتال و بدل زنده ماند.
متأسفانه اسپینآف «هابز و شاو» به خوبی پیش نرفت، اما در عوض، بازگشت هر دو بازیگر به داستان اصلی را ممکن کرد.
۵. رد وان (Red One)
«رد وان» فیلمی نیست که انتظار داشته باشیم اینقدر خوب عمل کند. این فیلم گرانقیمت و پر از جلوههای کامپیوتری درباره بابانوئل (جی.کی. سیمونز) است و پس از گزارشهایی درباره دیر رسیدن مداوم جانسون و دادن بطری ادرار به دستیاران برای دور ریختن، به سینما آمد.
این فیلم فانتزی وحشیانهای است که اسطورههای تعطیلات جدید و گستردهای ایجاد میکند، از شخصیتهای محبوبی مثل کرامپس (کریستوفر هیوجو) تا شخصیتهای کمتر شناختهشده مانند گریلا (کیِرن شیپکا). جانسون نقش رئیس امنیت بابانوئل را بازی میکند که ممکن است الف باشد یا نباشد، اما به طرز خندهداری به نام کالوم دریفت شناخته میشود؛ او فقط اشاره میکند که انسان نیست و گاهی به اندازه نصف اندازه کوچک میشود تا قدرتهای شبیه آنت-من را نشان دهد.
کریس اوانس بر خلاف نقش معمول خود ستاره واقعی فیلم است؛ او هکری جنایی و دزد ماهر است که به صورت ناخواسته به شروران ماورایی کمک میکند و سپس توسط کالوم دستگیر شده و مجبور میشود سنت نیک دزدیده شده را پیدا کند.
داستان که توسط شریک تجاری و برادر سابق جانسون، هی رام گارسیا، شکل گرفته، ریسکهای بزرگی میکند و به تماشاگر اعتماد دارد که بدون توضیح هر انتخاب عجیب، همراهی کند.
تعارض اصلی، بین جادوگری که میخواهد همه را در فهرست «شروران» مجازات کند و بابانوئلی که میبخشد، به مثابه تضاد بنیادگرایی و دین لیبرال است. جانسون بیشتر در پسزمینه ایستاده و نقش خود را میداند: حمایت از جنون داستان بدون اینکه مرکز آن باشد.
4- جی.آی. جو: انتقام (G.I. Joe: Retaliation)
از میان سه فیلم جی.آی. جو با بازیگران واقعی، تنها این فیلم واقعاً روح اسباببازیها و کارتونهای کلاسیک «قهرمان واقعی آمریکایی» را به تصویر میکشد.
فرمانده کبرا با ماسک آینهای (لوک بریسی و رابرت بیکر) و زارتان با توانایی تغییر شکل (آرنولد ووسلو و جاناتان پرايس) با تانکهای H.I.S.S خود حضور دارند و با متخصصان نظامی قدرتمند با نامهایی مثل رودبلاک (جانسون) و اسنیک آیز (ری پارک) روبهرو میشوند. طبیعتاً هر دو طرف درگیری نینجا دارند، چون هالیوود و شرکتهای اسباببازی فرض کرده بودند که همه در دهه ۸۰ نینجا دارند.
داستان مرکزی که در آن رئیسجمهور آمریکا ظاهراً برای صلح جهانی کار میکند، در واقع مأمور مخفی یک دیکتاتور است و نقش یک سیاستمدار میهنپرست را بازی میکند، با هر سالی که میگذرد، بیشتر بهروز به نظر میرسد.
چنیننین تیتوم تصمیم به ترک سری گرفت، بنابراین قهرمان قبلی فیلم، دوک، زود کشته میشود. دواین جانسون به عنوان رودبلاک وارد میشود و بروس ویلیس هم با حضور خود اعتبار اکشن به فیلم اضافه میکند، در نقش جی.آی. جو اصلی، کلتون.
برخلاف کارتون، آنها از سلاحهای واقعی استفاده میکنند و شخصیتها واقعاً کشته میشوند. فیلمنامهنویسان رت ریس و پل ورنیک بعداً دو فیلم اول «ددپول» را نوشتند و کارگردان جان ام. چو بعداً «ویکد» را ساخت. قبل از اینکه الفبا در صحنه بر روی گرانش غلبه کند، چو نینجاهای تیم جو و کبرا را در یک نبرد حماسی روی صخرهها به تصویر کشید که در بهترین حالت شبیه یک باله حماسی و مرگبار است.
۳. جومانجی: سطح بعدی (Jumanji: The Next Level)
اولین دنباله «جومانجی» در فرنچایز، «خوشآمدید به جنگل»، بازی تختهای فراتر از ابعاد را به یک بازی ویدیویی تبدیل کرد، با جانسون در نقش آواتار قهرمان هر کسی که شخصیت قابل بازی او، دکتر اسمولدر براوستون، را انتخاب کند. در آن قسمت، او توسط اسپنسر (الکس ولف)، جوان و کماعتماد به نفس، کنترل میشد.
اما در «سطح بعدی»، پدربزرگ اسپنسر، ادی (دنی دویتو)، وارد نقش براوستون میشود و جانسون بیشتر فیلم را با تقلید از دویتو میگذراند. موش فینبار کوین هارت هم به آواتار دوست ادی، میلو (دنی گلاور)، تبدیل میشود و هارت صدای گلاور را تقلید میکند. اگر بهدرستی انجام نشود، همه اینها ممکن است شبیه یک اسکچ طولانی «Saturday Night Live» باشد، اما جانسون و هارت خود را کاملاً وقف شخصیتهای دویتو و گلاور میکنند و این یکی از بهترین بازیهایشان است.
این فیلم بیشتر شبیه قسمتهای خوب «SNL» است که جانسون میزبان آن بود و نشان میدهد که او ورزشکاری با روحیه خوب است و حاضر است هر کاری انجام دهد. او در سالهای اخیر کنترل بیشتری روی تصویر خود داشته و حتی صحنههای «جومانجی» او اغلب بهعنوان فیلمهایی با همان لباس بژ تکراری دیده میشوند.
۲. شکارچی (The Rundown)
آرنولد شوارتزنگر اوایل «شکارچی» ظاهر میشود، که تقریباً «خوشآمدید به جنگل» نامیده میشد قبل از دنباله «جومانجی»، و به جانسون میگوید: «خوش بگذره.» این صحنه شبیه یک لحظه انتقال مشعل بود، اما شاید انتظارات اشتباهی ایجاد کرد.
در حالی که شوارتزنگر بیشتر حرفه خود را با کارگردانان مشهور برای ساخت اکشنهای هنری R-rated دنبال کرد، جانسون خیلی زود به سمت فیلمهای خانوادگی رفت و معمولاً با کارگردانانی همکاری میکند که سبک مشخصی ندارند.
«شکارچی» قبل از اینکه او این را بفهمد، به او یک ماجراجویی اسلحه و شوخی به سبک آرنولد داد، از کارگردان اکشن پیتر برگ، که او را با شان ویلیام اسکات در نقش دوست و رقیب شوخطبع و کریستوفر واکن در نقش شرور جفت کرد.
هدف فیلم تثبیت جانسون به عنوان یک ستاره اکشن معاصر بود و موفق شد، او را بهعنوان شکارچی جایزه/آشپز مشتاق معرفی کرد.
فیلم منتقدان را تحت تأثیر قرار داد که عادت نداشتند کشتیگیران تبدیلشده به بازیگر اینقدر انعطافپذیر باشند، اما متأسفانه «شکارچی» نتوانست بودجه خود را در بازار داخلی بازگرداند، که شاید دلیل تمایل بیشتر جانسون به کمدی بعد از آن باشد. اعتبار فیلم به مرور افزایش یافته است و تا سال ۲۰۲۰، برگ هنوز درباره دنباله احتمالی صحبت میکرد.
۱. موآنا (Moana)
در حالی که برخی از فیلمهای این فهرست به عنوان اکشن بزرگ شناخته میشوند، «موآنا» یک کلاسیک جاودانه محبوب است. این فیلم پرنسس دیزنی در جزایر اقیانوس آرام، زن جوان قوی را با نیمهخدای بلندپرواز و جبرانگرایی همراه میکند که در تلاش برای اصلاح اشتباهات اوست. فیلم دارای جلوههای بصری سهبعدی شگفتانگیز اقیانوس و موسیقیهای جذاب از لین-مانوئل میراندا، اوپتیا فوائی و مارک مانسینا است.
جانسون در نقش مائوئی، خدای شیطانصفت پولینزی، تکبر شخصیت شکلپذیر را با صدای خود که قفسه سینه حجیمش را برجسته میکند، منتقل میکند. اجرای رپ «You’re Welcome» میراندا نیاز به مهارت دارد، اما جانسون آن را با اعتمادبهنفس اجرا میکند.
با اینکه مائوئی شخصیت اصلی فیلم نیست، اما در نهایت مهمترین شخصیت مکمل قابل توجه است. حتی به عنوان صداپیشه، جانسون صحنهها را میدزدد، اما این فیلم در نهایت جشن معرفی آولیی کراوالهو است و ستاره فیلم نمیتواند و نمیخواهد نور صحنه را از او بگیرد. آهنگ او «How Far I’ll Go» نامزد اسکار و برنده گرمی شد.
در کشتیکشی حرفهای، کیفیت مسابقه به همتیمی بستگی دارد، بنابراین جای تعجب نیست که اکثر بهترین فیلمهای جانسون او را در دو نفرهها یا گروهها نشان میدهند. به عنوان شخصیت اصلی گاهی کمی خشک به نظر میرسد، اما به عنوان همکار موآنا و با الگوبرداری آزاد از پدربزرگش، افسانه کشتیگیری پیتر مایویا، او یک شخصیت کامل و نماد دیزنی است.













