سریال «خاندان گینس» به عنوان جدیدترین اثر خالقان مجموعه تحسینشده «پیکی بلایندرز»، با انتظارات فراوانی از سوی مخاطبان و منتقدان روبرو بود. این مجموعه که بر پایه داستان واقعی امپراتوری آبجوسازی گینس در قرن نوزدهم میلادی بنا شده، روایتی تاریخی از مناسبات درونی این خاندان و کسبوکارشان ارائه میدهد.
سریال که بر اساس داستان واقعی خانواده گینس و امپراتوری آبجوسازی آنان در قرن نوزدهم بنا شده، روایتی تاریخی از مناسبات درونی این خاندان و کسبوکارشان ارائه میدهد. اما متأسفانه «خاندان گینس» فاقد آن عمق دراماتیک و جذابیتهای روایی است که در «پیکی بلایندرز» شاهد آن بودیم. این اثر بیشتر به نمایشی پوچ و پوشالی میماند که نتوانسته از میراث ارزشمند اثر قبلی بهرهای ببرد.
یکی از چالشهای بنیادین آثار مبتنی بر رویدادهای واقعی، همان تعادل ظریف میان پایبندی به حقایق تاریخی و حفظ ساختار دراماتیک است. این مجموعه نیز به وضوح از این قاعده مستثنی نیست و تبعیت بیش از حد از وقایع واقعی، به بهای تضعیف ریتم روایی و کاهش شدید جذابیت داستانی تمام شده است. داستان با مرگ «بنجامین گینس»، بنیانگذار برند جهانی گینس، آغاز میشود و میراث او را در دستان چهار فرزندش به تصویر میکشد.
اگرچه از نظر ظاهری، تمامی عناصر یک درام خانوادگی پرکشمکش و جذاب فراهم به نظر میرسد—وصیتنامهای بحثبرانگیز، اختلافات خانوادگی، و بستر تاریخی پرالتهاب—اما اجرا و پرداخت اثر به شدت سطحی و فاقد ایجاز لازم است. پس از مرگ بنجامین، وصیتنامه او خوانده میشود که برای مدت کوتاهی همه را دچار آشفتگی میکند، اما به سرعت اوضاع تحت کنترل درمیآید. ادوارد و آرتور به همراه خواهرشان آن سعی در ساماندهی امور دارند، در حالی که برادر دیگر که دائمالخمر است، تنها مستمری ناچیزی به ارث برده است.
مشکل ساختاری اصلی سریال، فقدان یک آنتاگونیست (ضدقهرمان) قدرتمند و باورپذیر است. آزادیخواهان ایرلندی به عنوان نیروی متضاد، آنقدر ضعیف و بدون جذابیت ترسیم شدهاند که هرگز تهدید جدی و باورپذیری برای خاندان گینس محسوب نمیشوند. هر ضدقهرمانی که وارد روایت میشود، به سرعت قدرت خود را از دست میدهد و به تبع آن، درام سریال نیز رنگ میبازد. این نبود تقابل واقعی، هم از قدرت قهرمانان داستان میکاهد و هم هرگونه احساس تعلیق و هیجان را از بین میبرد. در نتیجه، مخاطب نه میتواند بر روی شخصیتها حساب کند و نه از آینده آنان دچار اضطراب شود.
عنصر «کشمکش» که موتور محرک هر درام موفقیتی است، در این سریال به طور غمانگیزی غایب است. حتی پتانسیلهای دراماتیک واضح—مانند تمایلات همجسگرایانه آرتور در دوران ویکتوریا که میتوانست به تنهایی منبع درگیریهای شدید باشد، یا موقعیت فمینیستی آن در جامعهای مردسالار—به شکل شایستهای مورد بهرهبرداری قرار نمیگیرند. تمامی اتفاقات با آرامشی غیرطبیعی و تقریباً خوابآور پیش میروند، گویی فیلمسازان از بستر پرالتهاب تاریخی و سیاسی ایرلند قرن نوزدهم—با تمام تنشهای مذهبی و سیاسیاش—کاملاً غافل ماندهاند.
سریال اگرچه ادعای پرداخت به مسائل سیاسی و اجتماعی را دارد، اما در این زمینه نیز تنها به کلیگویی بسنده میکند. از التهابات سیاسی ایرلند به عنوان زمینهای صرفاً تزئینی استفاده شده، بدون آنکه این مسائل به طور ارگانیک با داستان اصلی و شخصیتها عجین شوند. اگر ایدههای تاریخی و سیاسی به طور مؤثرتری با مسائل خانوادگی گینسها ترکیب میشد، بیتردید با اثر بسیار تاثیرگذارتر و جذابتری روبرو بودیم.
علاوه بر این، زیرداستانهای متعدد مجموعه—مانند رابطه آن با سرکارگر که در ابتدا با قدرت و قوت آغاز میشود—ناگهان و بدون دلیل موجهی رها میشوند و به شخصیتپردازی عمیق یا پیشبرد روایت اصلی کمکی نمیکنند. این ناتوانی در پرداخت زیرداستانها، از coherence کلی اثر به شدت میکاهد.
انتخاب موسیقی نیز از دیگر نقاط ضعف اثر به شمار میرود. استفاده از قطعات راک که میتوان اوج استفاده موفق از آن را در فیلمهایی مانند «سگهای انباری» تارانتینو مشاهده کرد، در این سریال کاملاً ناهمگون و نامتناسب است. چنین موسیقی نه تنها با فضای تاریخی سریال همخوانی ندارد، بلکه به جای افزایش تعلیق، تنها بر بیحوصلگی مخاطب میافزاید. این نوع انتخاب موسیقی تنها در روایتهای خشن و پرهرجومرج—همانند آثار تارانتینو—موجه مینماید، نه در درامی تاریخی که اساساً فاقد چنین صحنههایی است.
در نهایت، «خاندان گینس» را باید تلاشی ناموفق و فرصتسوز برای خلق یک حماسه خانوادگی-تاریخی دانست. اثری که هم از پرداختن به پیچیدگیهای سیاسی و اجتماعی زمانه خود طفره میرود، هم در توسعه شخصیتهایش ناتوان است، و هم از ایجاد کشمکشهای جذاب و تعلیقآفرین عاجز مانده است. به جرأت میتوان گفت که این مجموعه تنها در قسمت پایانی خود (قسمت هشتم) تا حدی قابل تحمل و دیدنی میشود. «خاندان گینس» فرصت طلایی برای بازگویی داستانی جذاب از یک نام تجاری افسانهای را از دست داده و در نهایت، محصولی متوسط، کمکشش و به سرعت فراموششدنی را تقدیم مخاطبان کرده است.
خلاصه نقد به صورت فهرستوار
-
کلیات: سریال «خاندان گینس» با وجود پیشینهٔ درخشان سازندگان («پیکی بلایندرز»)، اثری ناامیدکننده و فاقد عمق دراماتیک است.
-
داستان: تبعیت بیش از حد از وقایع واقعی، باعث تضعیف ساختار دراماتیک و ریتم کند روایی شده است.
-
شخصیتپردازی:
-
فقدان یک آنتاگونیست (ضدقهرمان) قدرتمند، تنش و تعلیق را از داستان حذف کرده است.
-
قهرمانان داستان منفعل هستند و پتانسیلهای دراماتیک آنان (مانند تمایلات آرتور یا موقعیت فمینیستی آن) به خوبی پرداخت نشده است.
-
-
کشمکش و تعلیق: کشمکش استخوانداری در کار نیست و همین امر منجر به فقدان کامل تعلیق شده است.
-
زیرداستانها: زیرداستانها ناتمام و رها شدهاند و به پیشبرد روایت اصلی کمکی نمیکنند.
-
موسیقی: انتخاب موسیقی راک ناهمخوان با فضای تاریخی سریال است و از تأثیرگذاری درام میکاهد.
جمعبندی